زمزمه های یک شب سی ساله


 

 زیر بارون نفساتو دوست دارم

عطر خوب تورو بارون میگیره 

با تو زندگیم چه رویایی میشه

با تو این قلب یخی جون میگیره

دوست دارم تموم لحظه هامو با تو باشم

دوست دارم که دست گرمتو بگیرم

دوست دارم تموم خاطراتم با تو باشه

دوست دارم تو انتظار تلخ تو بمیرم

دوست دارم فقط چشاتو وا کنی

تا ببینی که چقدر دوست دارم

همه خوبیاتو باور میکنم

نمیتونم بی تو طاقت بیارم

 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/29ساعت 2:23 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

ه دیواره، یه دیواره   

… که یه عمر آزگاره

اونورش همیشه بن‌بستاینورش هیچی‌ نداره
یه طرف همه سیاه ویه طرف همه سفیدیم
این طرف ریشه نداریماون طرف ریشه بریدیم


اگه از دیوار خونهچشممون جدا نمی‌شد
یه درخت پیر انجیرهمه چیز ما نمی‌شد


بسکه زندگی‌ نکردیموحشت از مردن نداریم
ساعتو جلو کشیدنوقت غم خوردن نداریم


برای اون یه وجب خاکهمه دنیامونو دادیم
ما برای بوی گندمخیلی‌ چیزامونو دادیم


هیشکی یادمون ندادهخنده هامونو ببینیم
این فقط درد وطن نیستما تو غربتم همینیم


اینور‌ و اونور دیواردرد ما هنوز همونه
آی‌ شقایق ما جماعتدردمون از خودمونه


تو همه خاطره هامونحق دشمن مرده باده
حتی راه دشمنی روهیشکی یادمون نداده


یه دیواره، یه دیوارهکه یه عمر آزگاره
اونورش همیشه بن‌بستاینورش هیچی‌ نداره


از عذاب این قبیلههممون خون از هم بریدیم
حسّ همخونی نداریمچون قبیلمونو دیدیم


ما که تو زمزمه هامونهی‌ به داد هم رسیدیم
یکی‌ یادمون بیارهکی‌ به داد هم رسیدیم


تو هجوم این همه حرفهر جوابی یه سقوطه
تو بگو هرچی‌ که میخوایمن که سنگرم، سکوته

 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/29ساعت 2:21 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

ترانه بهشت ... خواننده : گوگوش

 

از این بیراه? تردید  ...  از این بن بست میترسم
من از حسی که بین ما  ...  هنوز هم هست میترسم

 
ته این راه روشن نیست  ...  منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق  ...  نه می تونی نه می تونم

 
نه می تونیم برگردیم  ...  نه رد شیم ازتو این بن بست
منم میدونم این احساس  ...  نباید باشه اما هست

دارم می ترسم از خوابی  ...  که شاید هر دومون دییدیم
از اینکه هر دومون با هم  ...  خلاف کعبه چرخیدیم

 
واسه کندن از این برزخ  ...  گریزی غیر دنیا نیست
نمیدونم ولی شاید  ...  بهشت اندازه ما نیست


ته این راه روشن نیست  ...  منم مثل تو می دونم
نگو باید برید از عشق  ...  نه می تونی نه می تونم


نه می تونیم برگردیم  ...  نه رد شیم ازتو این بن بست
منم میدونم این احساس  ...  نباید باشه اما هست


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 5:45 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

ای کاش نفسم بودی ... حتی نفس آخر

ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر

 

ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد

یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد



من اون بغضم که پیش غم سر تعظیم نمی یارم

من اون ابرم که بر هیچکس به جز محرم نمی بارم



من اون رازم که با هرکس سر صحبت نمی شینم

من اون دردم که غیر از تو کسی هم درد نمی بینم



ای کاش نفسم بودی ... حتی نفس آخر

ای کاش که عشقت بود تنها هوسی در سر



ای کاش که قلب تو از جنس دلم می شد

یا ذره ای در قلبم از عشق تو کم می شد



اگر خاموش و بی نورم اگر دلگیر دلگیرم

من آن کوهم که جز خورشید در آغوشم نمی گیرم



اگر خوابم بدون در خواب به رویای تو بیدارم

من آن عشقم که بر هیچکس به جز تو رو نمیارم

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 5:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

تو رو کجا گمت کردم  ... بگو کجای این قصه 

که حتی جوهر شعرم ... همینو از تو میپرسه


که چی شد اون همه رویا ... همون قصری که میساختیم


دارم حس می کنم شاید ... من و تو عشق و نشناختیم

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست


مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست

به لطف و حرمت خاطره هامون ... نگو همیشه یاد من می مونی


که نه مثل اون روزای دورم ... نه تو دیگه برای من همونی


بذار جز این سکوت سرد لبهات ... برام چیزی به یادگار نمونه


بذار تا نقطه پایان این عشق ... مثل اشکی بشینه روی گونه

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست


مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست

تحمل می کنم غیبتو ماهو ... میدونم نیمه همدیگه هستیم


نشد پیدا بشیم تو متن قصه ... به رسم عاشقی هر دو شکستیم

میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست


مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 5:42 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

من و تو دو تا پرنده تو قفس زندونی بودیم .

جای پر زدن نداشتیم ولی آسمونی بودیم.



ابر و بارونو میدیدیم اما دنیامون قفس بود.

چشم به دوردستا نداشتیم همینم واسه ما بس بود.



اما یک روز اونایی که ما رو با هم دوست نداشتن.

تو رو پر دادن و جات یه دونه آینه گذاشتن.



منِ خوش باور ساده فکر میکردم روبرومی.

گاهی اشتباه میکردم من کدومم تو کدومی!



با تو زندگی میکردم قفس تنگ و سیاهو.

عشق تو از خاطرم برد عشق پر زدن تا ماهُ.



اما یک روز بادِ وحشی رویاهامو با خودش برد.

قفس افتاد و شکستُ آینه افتاد و تَرَک خورد.



تازه فهمیدم دروغ بود دنیایی که ساخته بودم.

دردم از اینه که عمری خودمو نشناخته بودم.



تو تو آسمونا بودی با پرنده های آزاد.

منِ تن خسته رو حتی یکدفعه یادت نیفتاد.



حالا این قفس شکسته راهِ آسمون شده باز.

اما تو قفس نشستم دیگه یادم رفته پرواز


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 5:41 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

 

همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن 

هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن


به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره 

واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره


 

همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی 

تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی


همین خوبه که آرومی  و حس می کنی آزادی 

که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی


واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری 

به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری


 

همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری 

ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری


 به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره

واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره


همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 5:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

 

 

 

فقط یک پلک با من باش نمی خوام از کسی کم شی 

ازت  تصویر  می گیرم   که  رویای  یه  قرنم  شی.

 

فقط  یک  پلک با  من  باش  بگم  سرتا سرش  بودی

به قلبم  حمله  کن  یک بار بگم تا اخرش  بودی

 

نمی شی  عشق  ثابت  پس  بیا و اتفاقی  باش  یه

فصل وکه نمی مونی و تو یک لحظه اقاقی باش

 

نمیشه  با  تو که خوبی  به  ظاهر هم  کمی  بد  شد

به ا د م های  شهرت  هم  علاقمند  باید  شد

 

فقط  یک پلک با من باش   فقط یک پلک با من باش

 

دارم  یه  قصه  می سازم  از این   تنهایی  بی تو

بیا  بشکن  روایت رو تو  نقش  تازه  وارد شو

 

کجای  نقطه ی پایان می خوای تو فال من باشی

نخواستم  بگذرم از تو  که تو دنبال من باشی

 

اگه قلبت یه جای دیگه ست باچشمات صحنه سازی

کن اگه دیدی نمی تونی توی تونقش بازی کن.

 

فقط یک پلک با من باش


نوشته شده در چهارشنبه 92/10/18ساعت 6:29 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

گاهی چنان بدم که مبادا ببینیم
حتی اگر به دیده رویا ببینیم
 


من صورتم که به صورت شعرم شبیه نیست
بر این گمان مباش که زیبا ببینم  


شاعر شنیدنی ست ولی میل توست
آماده ای که بشنوی ام یا ببینیم  


این واژه ها صراحت تنهایی من اند
با این همه مخواه که تنها ببینیم


مبهوت می شوی اگر از روزن ات شبی
بی خویش در سماع غزل ها ببینیم


یک قطره ام و گاه چنان موج می زنم
در خود که ناگزیری دریا ببینیم


شب های شعر خوانی من بی فروغ نیست
اما تو با چراغ بیا تا ببینیم

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/16ساعت 6:20 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

 

اینقد این غزل  استاد بهمنی رو دوست دارم بخصوص اینکه شادروان ناصر عبد الهی هم او نرو خونده که یک بار دیگه اونو می ذارم



در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست
این سان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست  


من در تو گشتم مرا در خود صدا می زن
تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست  


در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من
سردی مکن با این چنین آتش به جان ای دوست  


گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی
حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست  


من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم
گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست


یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن
از من من این برشانه ها بار گران ای دوست


نامهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت
بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست


انسان که می خواهد دلت با من بگو آری
من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست


نوشته شده در دوشنبه 92/10/16ساعت 6:19 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
قالب : پیچک