زمزمه های یک شب سی ساله
نگفت و گفت: چرا چشم هایت آن دو کبود بدل شده است بدین برکه های خون آلود درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای پری به آب زد و نانشسته بال گشود نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشه ی چشم که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب تمام بُهت و تحیّر، تمام پرسش بود در این دوسال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود چه زخم؟ آه، چه زخمی است زخم خنجر خویش کُشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود
چشمان تو را آینه ها قاب گرفتند دستان تو را از غزل ناب گرفتند نامردی این ثانیه ها در حق من،آه رؤیای تو را از دل بی تاب گرفتند
از دور دیدمش در امتداد تابش مهتاب مثل همیشه پریشان و مضطرب با لحن تلخ و شکسته، فریاد می زد: خاتون من کجاست؟ آنگاه زنجره ها هم صدا به او گفتند: «خاتون شعرهای تو را باد برده است»
بانو اجازه هست غزلی تازه سر کنم؟ تا عمق چشم های قشنگت سفر کنم؟ بانو اجازه هست که شعر لب تو را روزی هزار دفعه نخوانده زِ بَر کنم؟ بانو اجازه هست که از عشقِ داغمان فریاد سر دهم، همه را با خبر کنم؟ بانو! بگو که عاشقمی؛ جانِ من بگو! تا آسمان زیر و زمین را زبر کنم آغوش واکن و به من آن شور را بده تا جان به کف نهاده، برایت خطر کنم شرقی ترین الهه یِ آمالِ من تویی از من نخواه تا زِ نگاهت حذر کنم
دوباره یک پیامِ خالیِ افتاده بر گوشی و یک حسِّ هوس آلودِ لبریز از هم آغوشی دوباره مست از یک بطری وُدکا کنارمیز فرار از مرگِ تدریجی، به مستیّ و به بیهوشی بنان؛ مرغ سحر؛ با چند سیگار ونیستون لایت و یک شاعر که می خواند در این غوغای خاموشی: «خدایا خسته ام از زندگی_این دور بی حاصل_ فقط یک چیز می خواهم، فراموشی، فراموشی» *** سکانس دو، هجوم گنگ سرگیجه و یک شاعر... دوباره یک پیامِ خالیِ افتاده بر گوشی
تصوّر کن که تنهایی و تصویر درختانی کنار جاده ای متروک، در یک روز بارانی مسیر جاده در جریان مه، موهوم و ناپیدا و تو از این همه گنگی شبیه گرگ ترسانی و یک حسی که می خواند تو را آرام و حزن آلود و تو می ترسی از رفتن، چرا؟! خود هم نمی دانی! نه پای رفتنت مانده، نه راه تلخ برگشتن دو راهی سخت جانکاه است و تو هم سخت حیرانی و من هم، چون تو درگیر شک و تردید و تشویشم تو درکم می کنی اینک و می دانم که می دانی: «مرا راه گریزی نیست از چنگال این تقدیر نمی دانم که خواهی ماند یا هرگز نمی مانی»
بر لبم باز نگاه تو غزل می کارد شب شعر من و دل، حیف تو را کم دارد نام زیبای تو را بردم و شب شیرین شد این حوالی دو سه شب هست عسل می بارد آنقَدَر بی تب و تابم که تنم می سوزد وآنقدر بی سر و سامان که سرم می خارد به تو دل دادم و یکباره دل از من بردی کاش یک بار دلت، دل به دلم بسپارد دست در دست منِ خسته نهی و از سر شوق دست زیبای تو دستان مرا بفشارد شاعرم کردی و این شعر هم ارزانی تو بر لبم باز نگاه تو غزل می کارد
در خود خروش ها دارم، چون چاه، اگر چه خاموشم می جوشم از درون هر چند با هیچکس نمی جوشم گیرم به طعنه ام خوانند: « ساز شکسته! » می دانند، هر چند خامشم اما، آتشفشان خاموشم فردا به خون خورشیدم، عشق از غبار خواهم شست امروز اگر چه زخمش را، هم با غبار می پوشم در پیشگاه فرمانش، دستی نهاده ام بر چشم تا عشق حلقه ای کرده است، با شکل رنج در گوشم *** این داستان که از خون گُل بیرون دمد، خوش است، اما خوشتر که سر برون آرد، خون از گُل سیاووشم من با طنین خود بخشی از خاطرات تاریخم بگذار تا کند تقویم از یاد خود فراموشم مرگ از شکوه استغنا با من چگونه برتابد؟ با من که شوکرانم را با دست خویش می نوشم
دارم به عشق کال خودم فکر می کنم *~*~”’* *~*~”’* *~*~”’* *~*”’* *~*~”’* *~*~”’* *~*~”’*
کشتی بی مسافری بودم وسط موج های تنهایی تو مرا سمت خویش می خواندی مثل فانوس های دریایی چشم بر راه من نمان وببین دل به دریای بی کران بستم جز خدا هیچ کس کنارم نیست کشتی بی مسافری هستم و اینک شعر من: گفته بودی که کشتی ای هستی دل سپرده به هر چه دریاها بی مسافر، اسیر چنته ی موج رهسپاری به شهر رؤیاها در تلاطم میان طوفان ها جز خدا، هیچ کس کنارت نیست ناخدایت خدایِ آبیِ عشق ساحلی هم به انتظارت نیست به خدا! ای الهه ی دریا من هم اینجا غریب و تنهایم خسته ام از مرارت ساحل عاشق شور و حال دریایم هرشب اینجا در این سواحل غم شاعر شعرهای: ای کاشم گفته بودی که کشتی ای هستی خواستم تا «مسافرت»باشم
دلواپسم به حال خودم فکر می کنم
می بینم آرزوی پریدن توهم است*~*~”’*
وقتی به زخم بال خودم فکر می کنم
تنها کدام شانه تکیه گاه توست؟*~*~”’*
دائم به این سوال خودم فکر می کنم
طرح نگاه خیس تو از خاطرم گذشت*~*~”’*
از بس به خشکسال خودم فکر می کنم
در من صدا شکسته و فریاد مرده است*~*~”’*
اینک به بغض لال خودم فکر می کنم
سهم تمام شاعر ها سیب سرخ نیست*~*~”’*
پس من به سیب کال خودم فکر می کنم
به رسم عادت دیرینه ای که من دارم*~*~”’*
همیشه در غم عاشق شدن گرفتارم*~*~”
قالب : پیچک |