زمزمه های یک شب سی ساله
بازی کنیم آقا بیا «بالابلندو » این شعر را پر می کنم از سنگ و سکو حالا تو چشمت را بگیری، من بگیرم؟! کی گرگ باشد، کی شود آن بچه آهو؟! با - لا - بلن - دو اب - رو - کمن - دو دخ - تر - قشن - گو من گرگ بازی می شوم مثل همیشه روی شما افتاد آقا آخرین او! حالا بدو با سرعتی بیش از دو چشمت وقتی که می چرخد به این سو یا به آن سو این « دوستت دارم» نبوده جزو بازی مانند سکّویی به باریکی یک مو! بیهوده رویش ایستادی تا نسوزی حتا اگر چسپیده باشی مثل زالو... دستم به قلبت خورد آقا« جر نزن هیّ!» تو « سوختی» دیگر ندو این سو به آن سو حالا تو گرگی هیچ وقت آهو نبودم بی خود نیا دنبال من آقا و «سُک سُک» این هم متن ترانه ی جاده با صدای خواننده ی خوش اتیه نادیا سایا اینقدر قشنگه این ترانه که من کم گوش می دم چون گریه م می گیره البته مصراع اول این ترانه رو ضبط نکردم اگه کسی داشت به من بگه جاده بدون اینکه حتی یک نفس از مکن جدا باشی چرا تو جاده گم می شم بدون اینکه حتی لحظه ای از درور پیدا شی چرا از بی تو می ترسم همش دستاتو می گیرم تو ماهو بردی از شبهام من از بی ماه می میرم واسه چی تو هنوز توی عمق ترانه هامی واسه چی توی هر نفسم تو هنوز با هامی واسه چی مگه نه اینکه دستامو ول کردی نذاشتی با تو دنیامو بسازم تو رو هر شب به این جاده ی تاریک و نمناک واسه چی می بازم چرا این جاده می پیچه همش سمت یه بیراهه چرا من از تو جا موندم چرا دنیام پر از راهه چرا دستامو ول کردی چرا خواستی که تنها شم نمی بینی که عمر من مث یه قصه کوتاهه واسه چی تو هنوز توی عمق ترانه هامی واسه چی سارا انار دارد تا دوم دبستان زنگ کلاس آخر تعطیلی و خیابان با پارک و صندلی ها همبازی قدیمی یک لنگه پا دویدن سرگرم لقمه ای نان با اسکناس در جیب در بستنی فروشی بعدا سوار تاکسی مسجد صدای قرآن در ایستگاه بعدی آقا پیاده لطفا نبش « بهار غربی » در سمت کوی« ایران » از رعد و برق ترسید سارا انار دارد با دسته ای فلزی چتری شبیه باران مهدی جعفری: چونان پرنده ای که ندارد به تن پری دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد از بوی دود و آهن و گِل مست می شود جنگ و جنون و زلزله؛ مرگ و گرسنگی آهنگ سگ ترانه ی سگ گوشهای سگ بار کج نگاه شما بر دلم بس است آدم بیا و از سر خط آفریده شو یک شب نشان خانه ی ما را به یاد آر زهره جعفر زاده: گلدان شکست ، پنجره خم شد ، کلاغ مُرد حسین جعفر زاد: سرمشقهای آب ، بابا یادمان رفت بشیر جاویدی: گفتی کجایی استی و گفتم دهاتی ام ساعت درست روی چهار ایستاد، مرد پیچید سمت کوچه ی بن بست باد مرد باران گرفت و ثانیه ها چکه چکه ریخت آورد سنگ فرش زنی را به یاد،مرد با گیسوان خیس زنی ساعت چهار در باد می وزید شب و باد باد مرد شاید...و باز عقربه ها را عقب کشید انگار...مثل اینکه.... و پاسخ نداد مرد ساعت هنوز روی چهار ایستاده است در انتظار معجزه ی ان یکاد مرد
افــتــاده ام کــنــار خــیـابـان آخری
انگار سرنوشت مرا بد...ولـی شما
نگذر از این پرنده ی بدبخت سرسری
وقتی زمین شکافت و مامای پیر و زشت
ناف مرا بریــد بــه تــیــپا و توســـری
ایمــان جـاودانه ی اجداد خویش را
دادم به دست شیوه ی منسوخ دلبری
کردم کبــوترانــگـــی ام را فدای تو
« از هر زبان که می شنوم نامکرری»*
***
حالا که فصل کوچ رسیده است می روم
دیگر صــلاح نیست در این جا کبوتری
دیگر صــلاح نیست در این جا که بپرم
دیگر صـلاح نیست در این جا که بپری...
غیر از وفا تمام صفات بشر سگی ست
پایان ماه آمد و خلق پدر سگی ست
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
اخبار یک ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست
این روزها سلیقه ی اهل هنر سگی ست
باور کنید زندگی باربر سگی ست
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست
شیرین ترین ترانه ی ما را به یاد آر
محنت کش زمانه شدم آشنای عشق
فریاد عاشقانه ی ما را به یاد آر
در کوچه های شهر طنین صدای ماست
گلبانگ صادقانه ی ما را به یاد آر
هر دم به یاد تو دل ما را بهانه ای ست
گلواژه ی بهانه ی ما را به یاد آر
یک لحضه این زمانه به کامم نبوده است
کج بودن زمانه ی ما را به یاد آر
در آسمان بخت«عمو» یک ستاره نیست
یک شب نشان خانه ی ما را به یاد آر
دنیا دوباره در شُرُفِ اتفاق ... مُرد
کودک نشسته گریه ، فقط گریه ، جیغ ... جیغ
زن در کنار ِ شعله ی داغ ِ اجاق مُرد !...
هی طعنه می زند به زمین آسمان... مَرد -
در خود فرو رفته ... چرا؟! اشتیاق مُرد ...
گنجشک ِ کوچکی که خودش را رسانده بود -
بالای تک درخت ِ قدیمی ِ باغ ... مُرد !!
این جا زمین لرزه ... زمین ، لرز می کند
غم شعله می کشد ... و زمین داغ ِ داغ مُرد
پایان ِ شعر هم ، همه جا تیره تر شد و
کودک درون ِ حجم ِ سیاه ِ اتاق مُرد !...
غزل دوم : ( که در وزن رباعی سروده شده ...)
از چشم ِ شما ، دوباره آویزانم ...
هی می روم و ... نرفته ، سرگردانم !
اصلا به شما چه عاشقم ؟! نامردیست -
هی طعنه نزن ... نگو ، [ خودم می دانم ]
هی عشق ِ مرا بکوب توی سر ِ من ...
بعدش برسان به نقطه ی پایانم !...
حالا دو سه بیت ِ این غزل را بردار -
از مصرع ِ بعدی ام برو ، تا جانم -
بالا برسد ، بمیرم و ... یا اینکه -
در چشم ِ خودت دوباره برگردانم !...
رسم نوشتن با قلمها یادمان رفت
گل کردن لبخندهای همکلاسی ؛
با یک نگاه ساده حتی یادمان رفت،
ترس از معلم ، حل تمرین پای تخته،
آن زنگهای بی کلک را یادمان رفت...
راه فرار از مشقهای توی خانه ؛
ای وای ننوشتیم آقا ، یادمان رفت،
آن روزها را آنقدر شوخی گرفتیم؛
جدیت "تصمیم کبری" یادمان رفت،
شعر"خدای مهربان" را حفظ کردیم،
یادش به خیر اما خدا را یادمان رفت،
در گوشمان خواندند رسم آدمیت،
آن حرفها را زود اما یادمان رفت...
فردا چکاره میشوی ؟ موضوع انشاء،
ساده نوشتیم آنقدر تا یادمان رفت؛
دیروز تکلیف ، آب ،بابا بود و خط خورد؛
تکلیف فردا ، نان و بابا ، یادمان رفت...
با آب و خاک رنگ علفهاش قاطی ام
از کوچه های تنگ گلی ،آسمان صاف
از عطر سبز گندم سبز فلاتی ام
با یک دل اتو زده از التهاب رنج
در بهترین فضای قشنگ حیاتیم
ای نازنین ترین نشنیدی که گفتمت
از چاههای خشکم و درد قناتیم
با خنده های تازه ای از بوسه های نو
گفتی که عاشق تو نگاه دهاتیم
قالب : پیچک |