زمزمه های یک شب سی ساله
تقدیم به همیشه همراهم دکتر نظری تمام سهم من از تو؛ همین که سنگی ام دیگر تمام سهم من از تو؛ فقط یک در و یک دیوار تمام سهم من از تو؛ دو دست ـ آغوش ـ بیهوده تمام سهم من از تو؛همین عکسی که در قاب است تمام سهم من از تو؛ همین بیست و سه تا دفتر
همین هایی که سوزاندم و شد یک تپه خاکستر
تمام سهم من از تو؛ همین بیست و سه شاخه گل
که بر تابوت جســــــــم خود شبانه می کنم پر پر
تمام سهـم من از تو ؛ صـدای چک چک باران
که می کوبـــد تـــــــن خود را به بام خانهء هاجر
و عشقی احتمالی را نمی ـ هرگز ـ کنم باور
به سوی نور یک دیوار ، به سوی فاجعه یک در
که حتی آخر قصه نمی چسبـــــد به یکدیگر
و آن لحظه تو می گفتی که لطفا یک کم عاشقتر
تمام ســـــــــهم من از تو ؛ بـدون ذره ای اغراق
همـــــــــــین روح پریشـان خراب بی در و پیکر
تمام سهــم من از تو ؛ همین که آخر قصــــــــه
بگویم یا که بنویسم : برو یادت به خی ... نه شر!
تمام سهم من از تو...همین جا خسته شد شاعر
و یک سیگار روشن کرد ، قدم زد پک زد و از سر ،
دوباره سعی خود را کردو اعصابش که داغان شد
غزل را خط خطی کردو نوشت از خیر این بگذر
قالب : پیچک |