زمزمه های یک شب سی ساله
مرا تو بی سببی نیستی به راستی صلت کدام قصیده ای ای غزل؟ ستاره باران جواب کدام سلامی به آفتاب از دریچه تاریک؟ کلام از نگاه تو شکل می بندد. خوشا نظر بازیا که تو آغاز می کنی پس پشت مردمکان فریاد کدم زندانی است که آزادی را به لبان بر آماسیده گل سرخی پرتاب می کند؟- ورنه این ستاره بازی حاشا چیزی بدهکار آفتاب نیست. نگاه از صدای تو ایمن می شود. چه مؤمنانه نام مرا آواز می کنی و دلت کبوتر آشتی ست، در خون تپیده به بام تلخ. با این همه چه بالا چه بلند پرواز می کنی!
اجازه هست که اسم ترا صدا بزنم به عشق قبلی یک مرد پشت پا بزنم اجازه هست که عاشق شوم، که روحم را میان دست عرق کرده تو تا بزنم دوباره بچه شوم بی بهانه گریه کنم دوباره سنگ به جمع پرنده ها بزنم دوباره کنج اتاقم نشسته شعر شوم و یا نه! یک تلفن به خود شما بزنم نشسته ای و لباس عروسیت خیس است هنوز منتظری تا که زنگ را بزنم برای تو که در آغاز زندگی هستی چگونه حرف ز پایان ماجرا بزنم؟! دوباره آمده ای تا که عاشقت باشم و من اجازه ندارم عزیز جا بزنم!
نگرد، نقش کسی زیر این مقرنس نیست صدا نزن! که میان ستارہ ھا کس نیست نمی رسیم، دعا می کنیم و می خشکیم بھار سھمیه ی میوہ ھای نارس نیست به جز خودم که خداوند دردھا ھستم کسی برای من این روزھا مقدس نیست یکی شبیه خودم دشمنم شدہ، یعنی کسی که زخم به من می زند مؤنث نیست نمردہ ام ولی احساس می کنم این جا به غیر نعش من و بال،بال کرکس نیست هوا پس است، ھمان قدر ھم خدا ابری ست تو در مخیله ات فرض کن ھوا پس نیست قطار مرگ سوارم نمی کند افسوس ھنوز مقصد این زندگی مشخص نیست
«نزدیک می شم» نزدیک میشم وقتی حواست نیست اونقد که مرزی جز لباست نیست ! از پشتِ سر چشماتو میگیرم بگو کی ام ؟ وگرنه می میرم ... نزدیک میشم وقتی حواست نیست اونقد که مرزی جز لباست نیست از پشت سر چشماتو میگیرم بگو کی ام که برگشتم !؟ بگو ! وگرنه می میرم منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی منم اونکه ازت دوره ولی قهرش حقیقت نیست که با تموم دلتنگیش تولد ِ تو دعوت نیست ! شاید از صورت ِخستم.. از این لحن ِ غم آلودم بفهمی من کی ام امشب ! کجای زندگیت بودم ! نمیخواستم بدونی تو چرا به گریه افتادم ... اگر اصرار میکردم تو رو از دست میدادم ! . . . منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی !! منم اونکه ازت دوره ولی قهرش حقیقت نیست ! که با تمام ِ دلتنگیش ! تولد ِ تو دعوت نیست ! · تصور کن اگه حتی تصور کردنش سخته! · جهانی که هر انسانی تو اون خوشبخته خوشبخته! · · جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت ارزش نیست! · جواب همصداییها پلیس ضد شورش نیست! · · نه بمب هستهای داره، نه بمبافکن نه خمپاره! · دیگه هیچ بچهای پاشو روی مین جا نمیزاره! · · همه آزاده آزادن، همه بیدرد بیدردن! · تو روزنامه نمیخونی، نهنگا خودکشی کردن! · · جهانی را تصور کن، بدون نفرت و باروت! · بدون ظلم خود کامه، بدون وحشت و تابوت! · · جهانی را تصور کن، پر از لبخند و آزادی! · لبالب از گل و بوسه، پر از تکرار آبادی! · · تصور کن اگه حتی تصور کردنش جرمه! · اگه با بردن اسمش گلو پر میشه از سرمه! · · تصور کن جهانی را که توش زندان یه افسانهس! · تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتشبس! · · کسی آقای عالم نیست، برابر با هماند مردم! · دیگه سهم هر انسانِ تن هر دونهی گندم! · · بدون مرزو محدوده، وطن یعنی همه دنیا! · تصور کن تو میتونی بشی تعبیر این روی
· حالم عوض میشه» · · بی اعتمادم کن به همه ی دنیا · یا اینکه با من باش · کنار ِ من.. تنها · کنار ِ من تنها · · کنار ِ من تنها ... · · از اولین جمله ت .. · فهمیده بودم زود ... · عشقای قبل از تـو سوتفاهم بود ! · اونقدر می خوامت همه باهات بد شن · با حسرت هر روز از کنار ِ ما رد شن · · حالم عوض میشه · حرف ِ تو که باشه · اسم ِ تو بارونه .. · عطر ِ تو همراشه · · اون گوشه از قلبم که مال ِ هیچکس نیست · کِی با تو آروم شد ؟
یه دختر تو تراس رو به رویی ، یه شالِ سبزو هر روز می تکونه تو رو کجا گمت کردم ... بگو کجای این قصه که حتی جوهر شعرم ... همینو از تو میپرسه همین خوبه که غیر از تو همه از خاطرم می رن هنوز گاهی سراغت رو از این دیوونه می گیرن به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه همین خوبه که با اینکه چشاتو روی من بستی تو چندتا خاطره با من هنوزم مشترک هستی همین خوبه که آرومی و حس می کنی آزادی که دست کم تو عکسامون هنوزم پیشم ایستادی واسه من کافیه اینکه تو از من خاطره داری به یادشون که میفتی واسه من وقت می ذاری همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه همین خوبه که با اینکه سراغ از من نمی گیری ولی تا حرف من می شه یه لحظه تو خودت می ری به جز تو همه میدونن واست این مرد می میره واسه همین جداییتو کسی جدی نمی گیره همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه … همین خوبه
زمین مثلِ یه سیگاره که چندتا پُک ازش مونده مسافرخونهای تاریک پر از مهمونِ ناخوونده اتاقاش کهنه و نمناک، بدون پنجره، بیدر اسیرِ یه تئاتریم و رسیده پردهی آخر زمین یه سیبه که کمکم، داره رو شاخه میپوسه نمونده فرصتی باقی، شمارش شکلِ معکوسه دیگه از هیچ طرف نوری به دنیامون نمیتابه، کسی گوشش بدهکاره صدامون نیست... خدا خوابه... خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتلها همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا، مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه میافتاد دیگه سکانِ این کشتی تو دستِ گردنهبنداس جهنم هم – اگه باشه – یه جایی شکلِ این دنیاس تو دنیایی که رو خاکش کسی گندم نمیکاره فقط حرفِ کسی حرفه که بمبِ هستهای داره یکی دیگه به جای ما برامون خواب میبینه یکی دیگه به جای ما برامون مُهره میچینه تو این دنیای تاریک هر امیدی نقشِ بر آبه، کسی چشماش به احوالِ من و ما نیست... خدا خوابه... خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتلها همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا، مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه میافتاد
- اجازه هست؟
یه شال سبزِ ساده که غروبا پر از خاکسترِ آتشفشونه
پر از خاکستر آرزوهایی که هر روز توی قلبش گُر می گیرن
پر از خاکستر خوابای خوبی که هر شب تو نگاهِ اون می میرن
همین چند وقت پیش رؤیاشو توی خیابون بی بهانه سر بریدن
همیشه راه پروازشو بستن، همیشه رو خیالش خط کشیدن
به دیوارِ اتاقش چندتا عکسه: هدایت، کافکا، فرخ زاد و مایکل
یه عکسِ خاتمی، چندتا مدونا، یه عکسِ تام کروز، یه عکسِ فیدل
همه ش دنبال قهرمان می گرده، میون شاعرا، آوازه خونا
براش مرده و زنده فرق نداره، سیاست بازا، پیرا و جوونا
نمی دونه که تنها توی آینه باید دنبال قهرمان بگرده
هنوز باور نداره که با دستاش جهانی می شه ساخت بی ظلم و برده
یه دختر تو تراس رو به رویی، شبا کنسرتِ فریادش به راهه
صداش می گیره از بس غصه داره، نمی شه دیدش از بس شب سیاهه
ولی زنگ صداش می پیچه هر شب، تو شهری که چراغاش رنگ خونن
دیگه چند وقته که حتا چراغ چهارراها می ترسن سبز بمونن
می خواد یادِ تموم شهر بمونه بهاری که یکی برگاشو دزدید
درختی که قرنطینه شد آخر، تو فصلی که زمین برعکس می چرخید
صداش لبریز حرفای نگفته س، سرش لبریز صد آتشفشونه
یه دختر تو تراس رو به رویی ، یه شالِ سبزو هر روز می تکونه
که چی شد اون همه رویا ... همون قصری که میساختیم
دارم حس می کنم شاید ... من و تو عشق و نشناختیم
میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست
به لطف و حرمت خاطره هامون ... نگو همیشه یاد من می مونی
که نه مثل اون روزای دورم ... نه تو دیگه برای من همونی
بذار جز این سکوت سرد لبهات ... برام چیزی به یادگار نمونه
بذار تا نقطه پایان این عشق ... مثل اشکی بشینه روی گونه
میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست
تحمل می کنم غیبتو ماهو ... میدونم نیمه همدیگه هستیم
نشد پیدا بشیم تو متن قصه ... به رسم عاشقی هر دو شکستیم
میون قلبای امروزی ما ... نیمدونم چرا نمیشه پل بست
مثل دو ماهی افتاده بر خاک ... به دور از چشم دریا رفتیم از دست
قالب : پیچک |