زمزمه های یک شب سی ساله
http://upcity.ir/images2/54133647377029373704.jpg
ای کاش دلم پنجره ای دیگر داشت ای کاش خدا فقط شقایق می کاشت ای کاش یکی می آ مد غم ها را از قلب اهالی زمین بر می داشت...
او بود و یک سکوتِ پر از انحنا و پیچ گفتم: چرا سکوت؟ با بغض گفت: هیچ! گفتم که عشق چیست؟ خندید و مکث کرد بعد از عبور چند ثانیه گفت: ساندویچ!!!
وقتی که از اعجازِ دستانِ تو دورم آبستنِ این لحظه های سوت و کورم بی بهره ام از هر چه خورشید و تلألؤ گویی اتاقی تنگ و تاریک و نمورم در خواب می دیدم که روزی بشکند دل اما نه با دستانِ تو، سنگِ صبورم! پیشت تمامِ بودنم جا مانده از من با حجمی از نابودیِ خود، در عبورم در خویشتن مدفون شدم، با من بگویید من زنده ام یا مرده یا زنده به گورم؟ زانو زدن در پیشِ چشمانت قشنگ است اما بیا مردی کن و نشکن غرورم در من عطش در تو زلال رود جاری است تو ماهی و من تنگ بی آبِ بلورم آتش گرفتم ای اثیری زن کجایی؟ من مردِ مأیوسِ رمان بوفِ کورم گر من بسوزم هیچ باکی نیست بانو! تو دور باش از هرمِ سوزانِ تنورم
صدایم کن ای دوست چشم انتظارم به چشم سیاهت قسم بیقرارم شلوغ است بازار صد رنگ دنیا ولی جز محبت متاعی ندارم گرفتم فرا از طبیعت هنرها از آنجمله عشق تو شد شاهکارم تو زیباترین گل مگر باغ کم بود که روئیده ای در دل شوره زارم؟ دلم بی تو صد فصل پائیز پائیز دمی با تو بودن بهارم بهارم چو ابرم که گم گشته در چشمهایت مرا اشک کن قطره قطره ببارم بیا تازه کن چشمهائی که خشک است دست توگر قفل پرم می شکست
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!
بر بالشی از خاطره بگذار سرت را شاید که فراموش کنی دور و برت را سرچشمه ی معصوم ترین رود جهانی ای کاش خدا پاک کند چشم ترت را گنجشک من ، آهسته به پرواز بیاندیش تا باد پریشان نکند بال و پرت را من ماهی دلتنگ و تو ماه لب دریا
قاب افق را سفرم می شکست
کاش دلم شوق پریدن نداشت
یا که قفس مثل پرم می شکست
رنگ شب و قفل سکوت مرا
کاش که دست سحرم می شکست
خواب نبودم که خیالت چو موج
خواب به چشمان ترم می شکست
بردل اگر ناله امان داده بود!
بار صبوری کمرم می شکست
در پس این گریه پنهانیم
تاج غرور هنرم می شکست
کاش در این بازی بی برد و باخت
تیرنگاهت سپرم می شکست
مثل دل طاهر دلخسته کاش
قدر توهم در نظرم می شکست
که شاید چهرهات در او ببینم
به خاطر دارم آن شب را که رفتی
تو رفتی شور و شادی پر کشیدند
میان آسمان خورشید من مرد
غم و حسرت، دلم در بر کشیدند
خدا هم از میان قلب ما رفت
سرای هر چه دل، جای هوس شد
کسی دیگر به فکر عاشقان نیست
دل عاشق تک و بی همنفس شد
قناری هم دگر شوری ندارد
و باغ بلبلان کنج قفس شد
گلی دیگر به گلشن هم نروید
مغیلان هم به جای لاله، بس شد
بیا و زندگی را روشنی بخش
بشور از صحن دل رنگ گنه را
به در گاهش دگر راهی ندارم
ضمانت کن من نامه سیه را
قالب : پیچک |