زمزمه های یک شب سی ساله


برای همة مادران دنیا
از جنس مادران قدیمی‌ست مادرم


حوض حیاط فکرم و مهتاب باورم


در قرن بی‌قوارة آهن هنوز هم


بر پشت‌بامِ خشتی مادر کبوترم


یک‌بار هم نگفت، چرا من تمام روز


در فکر و ذکر بازی‌ام و نان نمی‌خرم


سی‌سال پیش بود و من امشب به جای آن


یک جعبه بوسه می‌خرم و هدیه می‌برم


او پخش می‌کند همة جعبة مرا


بین نواده‌هایش، از جمله دخترم


با بیست‌های مشق و ریاضی دوباره باز


لبخند را به صورت ماهش می‌آورم


با بیست‌های دخترم و صفرهای خود


شرمنده از محبت سرشار مادرم


نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت 3:14 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک