زمزمه های یک شب سی ساله
! ...
شنیدم باز هم، زنهای کوچه! تلخ و بدخویید
شنیدم باز هم پشت سر من راست میگویید
شنیدم عشق ما را چشم در چشم شلوغ شهر
میان بوسههای گیج و رازآلود میجویید
زنان دلهره! با خود همیشه فکر میکردم
شبیه چشمهای سر به زیرِ عشق کمرویید
شما هرروز و هرشب توی مشت کوچه محبوسید
که میگویید... میخندید... میگریید... میمویید
شکسته خوابهایم را صدای استکانهاتان
که پشت پلکهای من همیشه ظرف میشویید
صدای خندههاتان توی گوش خانه میپیچد
شما در آشپزخانه، سالن، ای وای، هرسویید
و بعد از ظهر وقتی از اداره خسته میآیم
میان زخمهای من چه بیهنگام میرویید
ê
هزاران بار گفتم «دوستت دارم»؛ و بیپروا
هزاران بار میگویم، دهانم را نمیبویید؟!
قالب : پیچک |