زمزمه های یک شب سی ساله
میخواهم از این آینه ها خانه بسازم
یک خانه برای تو جداگانه بسازم
یک خانة صحرایی بی سقفِ پُر از گُل
با دورنمای پَر پروانه بسازم
من در بزنم، باز کنی، از تو بپرسم
آماده ای از خواب تو افسانه بپرسم؟
هرصبح مربّای غزل، ظرفِ عسل، من
با نانِ تنِ داغ تو صبحانه بسازم
شاید به سرم زد سرِ ظهری دم عصری
در گوشة آن مزرعه میخانه بسازم
وقتی که تو گنجشکِ منی، من بپرم باز
یک لانه به ابعاد دو دیوانه بسازم
میترسم از آن روز، خرابم کنی و من
از خانة آباد تو ویرانه بسازم
نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت
3:10 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |