زمزمه های یک شب سی ساله
حدود پرزدنم را به من نشان داده ست همان که بال نداده ست و آسمان داده ست! همان که در شب یلدا به رسم دلسوزی، چراغ خانه مارا به دیگران داده ست به چیست ؟ دلخوشی مردمی که در همه عمر، به هر معامله ای هر دو سر زیان داده ست! کدام طالع نحس است غیر بی عاری؟ که رنج کشت به من ، ماحصل به خان داده ست به خان ! که مرگ عزیزان و گریه های مرا، شنیده است و مکرر سری تکان داده ست! همان که غیرتمان را گرفته و جایش، به قدر آنکه نمیریم آب و نان داده ست! به ناله ای و به خطی بگوی دردت را بسا هنر که طبیعت به خیزران داده ست! زخون پای من و توست در سراسر دشت که هر چه بوته ی خار است زعفران داده ست! اگر بناست نمیریم جان برای چه بود؟ وگر بناست ببندم چرا دهان داده ست!؟ "بکوش خواجه و از عشق بی نصیب نباش" که این صفا به غزلهای من همان داده ست!
قالب : پیچک |