زمزمه های یک شب سی ساله
چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون تو را آیینه ها در بینهایت چشم در راهاند زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت 1 الا ای جمعهی سرخی که رنگ عید نوروزی چه طرفی بستهای از حکمرانی روی این قلیان
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...
نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت
7:55 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |