زمزمه های یک شب سی ساله
سلام : خوشه ی تاک به هم فشرده ی من مرا به یاد بیاور من آن سپیدارم همان درخت تناور همان که مورچه ها تبر به دوش کزو زخم مشترک داریم ببین به ریش من دل شکسته می خندند اگر چه پیر و زمینگیری ای رفیق ! بیا به پای بوسی آتش تو نیز خواهی رفت
شراب کهنه ی مهر حرام خورده ی من
که سروها همه بودند کشته مرده ی من
شب و سحر رژه رفتند روی گرده ی من
چه کرد با رفقای سیاه چرده ی من ....
مترسکان سیه روز دل سپرده ی من
به دستگیری جالیز آب برده ی من
غمت مباد رفیق تبر نخورده ی من!
نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت
7:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |