زمزمه های یک شب سی ساله
بگذار که این باغ درش گم شده باشد جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ باغ شب من کاش درش بسته بماند بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ آن روز تو را یافتم افتاده و تنها پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
انگار که قرص قمرش گم شده باشد
خواب پدری که پسرش گم شده باشد
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت
7:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |