زمزمه های یک شب سی ساله

 

 


به تو خواهم رسید آیا؟
نمی دانم،  
ولی شاید
صبوری در جدایی احتمالش را بیفزاید

به من گفتی که "دندان بر جگر بگذار" ، پس من هم
به آئین کهن گفتم که "هرچه دوست فرماید"

درخت خاطرات ما بلند است و خزان دیده
سپیداری که سر بر گریه‌های ابر می ساید

از آنجایی که دلهامان به هم اینقدر نزدیک است
یقین دارم زمان دوری ات دیری نمی پاید

*
تو را گفتم: "چه زیبایی!"
و تو با شرم خندیدی...
از این لبخند معصومانه بوی بوسه می آید...

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 7:49 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک