زمزمه های یک شب سی ساله

 

2. 

مرا  وقتی گرفتار خودم بودم صدا کردی

مرا از من، مرا از قیدِ من بودن رها کردی

 

_دوباره روی ماهت محو شد در رشته های شب

تو با زیبایی‌ات این حرف‌ها را نخ نما کردی...

 

نماز عشق می خواندم، امامم حضرت دل بود

کنارم بی تکلّف ایستادی، اقتدا کردی

 

به هم نزدیک بودیم، آتش از لب‌هات می‌تابید

دلت می‌خواست لب‌های مرا، امّا حیا کردی

 

من از خود نیمه‌ای را دیده بودم "عاقل" اما تو

مرا با نیمه ی دیوانه ی من آشنا کردی

 

*

امان از آخرین دیدار و وای از آخرین بوسه

لبت را و دلت را و مسیرت را جدا کردی...

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 7:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک