زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

 

نگفت و گفت: چرا چشم هایت آن دو کبود

بدل شده است بدین برکه های خون آلود

 

درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچله ای

پری به آب زد و نانشسته بال گشود

 

نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشه ی چشم

که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود

 

اگر چه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب

تمام بُهت و تحیّر، تمام پرسش بود

 

در این دوسال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید

گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود

 

چه زخم؟ آه، چه زخمی است زخم خنجر خویش

کُشنده زخم به تدریج زخم بی بهبود

 

 

 


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 7:39 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک