زمزمه های یک شب سی ساله

    

از دور دیدمش

در امتداد تابش مهتاب


مثل همیشه پریشان و مضطرب

با لحن تلخ و شکسته،


فریاد می زد:

خاتون من کجاست؟


آنگاه زنجره ها هم صدا به او گفتند:


«خاتون شعرهای تو را باد برده است»


نوشته شده در شنبه 92/10/7ساعت 7:36 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک