زمزمه های یک شب سی ساله
برای همة مادران دنیا
از جنس مادران قدیمیست مادرم
حوض حیاط فکرم و مهتاب باورم
در قرن بیقوارة آهن هنوز هم
بر پشتبامِ خشتی مادر کبوترم
یکبار هم نگفت، چرا من تمام روز
در فکر و ذکر بازیام و نان نمیخرم
سیسال پیش بود و من امشب به جای آن
یک جعبه بوسه میخرم و هدیه میبرم
او پخش میکند همة جعبة مرا
بین نوادههایش، از جمله دخترم
با بیستهای مشق و ریاضی دوباره باز
لبخند را به صورت ماهش میآورم
با بیستهای دخترم و صفرهای خود
شرمنده از محبت سرشار مادرم
نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت
2:18 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |