زمزمه های یک شب سی ساله

وقتی که از اعجازِ دستانِ تو دورم  

آبستنِ این لحظه های سوت و کورم


بی بهره ام از هر چه خورشید و تلألؤ

گویی اتاقی تنگ و تاریک و نمورم


در خواب می دیدم که روزی بشکند دل

اما نه با دستانِ تو، سنگِ صبورم!


پیشت تمامِ بودنم جا مانده از من

با حجمی از نابودیِ خود، در عبورم


در خویشتن مدفون شدم، با من بگویید

من زنده ام یا مرده یا زنده به گورم؟


زانو زدن در پیشِ چشمانت قشنگ است

اما بیا مردی کن و نشکن غرورم


در من عطش در تو زلال رود جاری است

تو ماهی و من تنگ بی آبِ بلورم


آتش گرفتم ای اثیری زن کجایی؟

من مردِ مأیوسِ رمان بوفِ کورم


گر من بسوزم هیچ باکی نیست بانو!

تو دور باش از هرمِ سوزانِ تنورم


نوشته شده در شنبه 92/9/23ساعت 6:9 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک