زمزمه های یک شب سی ساله

دست توگر قفل پرم می شکست
قاب افق را سفرم می شکست


کاش دلم شوق پریدن نداشت
یا که قفس مثل پرم می شکست


رنگ شب و قفل سکوت مرا
کاش که دست سحرم می شکست


خواب نبودم که خیالت چو موج
خواب به چشمان ترم می شکست


بردل اگر ناله امان داده بود!
بار صبوری کمرم می شکست


در پس این گریه پنهانیم
تاج غرور هنرم می شکست


کاش در این بازی بی برد و باخت
تیرنگاهت سپرم می شکست


مثل دل طاهر دلخسته کاش
قدر توهم در نظرم می شکست


نوشته شده در شنبه 92/9/23ساعت 6:7 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک