زمزمه های یک شب سی ساله
که شاید چهرهات در او ببینم
به خاطر دارم آن شب را که رفتی
تو رفتی شور و شادی پر کشیدند
میان آسمان خورشید من مرد
غم و حسرت، دلم در بر کشیدند
خدا هم از میان قلب ما رفت
سرای هر چه دل، جای هوس شد
کسی دیگر به فکر عاشقان نیست
دل عاشق تک و بی همنفس شد
قناری هم دگر شوری ندارد
و باغ بلبلان کنج قفس شد
گلی دیگر به گلشن هم نروید
مغیلان هم به جای لاله، بس شد
بیا و زندگی را روشنی بخش
بشور از صحن دل رنگ گنه را
به در گاهش دگر راهی ندارم
ضمانت کن من نامه سیه را
نوشته شده در شنبه 92/9/23ساعت
6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |