زمزمه های یک شب سی ساله

 

بین این مردمِ سـردرگمِ  سرماخورده 


دلم از گرمی رفتار خودم جا خورده

هرم ِگرم نفسم یخ زده است از بس که، 


شانه ام خورده بر این مردمِ سرما خورده

می روم گریه کنم غربـت پر ابرم را 


در دل سنگیِ خود، این دل تیپا خورده

و غرور شب این شهر نخواهد فهمید،


تا ابد قرعـه به نام شب یلدا خورده
*
کوچه ها را همه گشتم پیِ تو نامعلوم  !


کو؟ کدامین درِ لب تشنه شما را خورده ؟!


بر تهی دستی بی حد و حسابم بنگر


دست کوتاه من از دست تو منها خورده

 


نوشته شده در یکشنبه 92/9/17ساعت 5:17 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک