زمزمه های یک شب سی ساله

حرمت شکست، آینه بندی حرام شد 

فرصت برای عشق نوشتن تمام شد

در کوچه های یخزده اشکی عبور کرد

بغضی نشست، سایه ی غم مستدام شد

 

میگفت: (خسته ای! بنشین تا که بگذرد...

اینقدر زل نزن به من و ما... که بگذرد)

اما پلنگ زخمی چشمم حریص بود

فرصت نداشت ماه از آنجا که بگذرد

 

این بار تا فراز شکستن رساندمش

بر گور خالی ضربانها نشاندمش

یک فاتحه برای دل خویش خواندم و

در لابلای خالی دفتر کشاندمش

 

پُر شد تمام دفتر از آهنگ خشک باغ

از رد پای خسته ی یک قطره اشک داغ

حالا غروب میکنم و گوش میدهم...

می آورد نسیم صدای پَر کلاغ

 

خُردم! ولی صدای شکستن نمی دهم

پیوند را اجازه ی بستن نمی دهم

به این دلی که تو را دیگر سیر دیده است

حتی مجال با تو نشستن نمی دهم

 


نوشته شده در یکشنبه 92/9/17ساعت 5:16 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک