زمزمه های یک شب سی ساله
همگی پیاده شدند توی ایستگاه، ولی تو کنار رویاهات مانده ای و می مانی خسته ای و خسته تری از جهان ِ بی خبری هیچ چی نمی فهمی… هیچ چی نمی دانی… اتوبوس شرمنده، غرق ِ خواب ِ راننده یک مسیر بی مقصد، جاده های طولانی ای رفیق شاعر من، آخرین مسافر من در تو باد می آید… ابتدای ویرانی…
نوشته شده در سه شنبه 92/7/16ساعت
7:5 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |