زمزمه های یک شب سی ساله
ماهی، سکوت، سبزه، خدا، سیب، سرکه، سیر
هر جا نشسته باشی ... دست مرا بگیر
ساعت ده و چقدر نباشی کنار من
ساعت ده و چقدر غزلهای ناگزیر
جایی تمام میشود این دستهای دور
جایی تمام میشود این لحظههای دیر
این لحظههای « هر چه که بی تو هزار سال»
این اشکهای تازهتر این بغضهای پیر
***
یک روز یک پرندة با یادتان رها
یک روز یک کبوتر در دامتان اسیر
پر میکشد به سوی تو با بالهای بال
پر میکشد به سوی تو تا سالهای سال
نوشته شده در شنبه 91/2/16ساعت
2:13 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |