زمزمه های یک شب سی ساله
یک نفر قلب تو را بی سحر و جادو می برد
بی گمان من می شوم بازنده و او می برد
اشک می ریزم و می دانم که چشمان مرا
عاقبت این گریه های بی حد از سو می برد
آنقدر تلخم که هر کس یک نظر می بیندم
ماجرا را راحت از رفتار من بو می برد
من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد
عاقبت اما مــــــــــــرا تقدیر از رو می بــــــــرد
یک نفر از خواب بیدارم کند دارد کســـــــــی
با خودش عشق مرا بازو به بازو مـــــی برد
نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت
7:43 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |