زمزمه های یک شب سی ساله

زما دو خاطره ی بی دوام می ماند
زمی نه حال که دردی به جام می ماند


چه سال ها که زمین بی من و تو خواهد گشت
که صید می رمد از دام و دام می ماند!


از این تردد دایم- که در نظرجاری-
کدام منظره ی مستدام می ماند؟


خطوط منکسری با شتاب می گذرند
بر این صحیفه-که گفت؟-از تو نام می ماند

 

چه سایه وار سواران در آستان غروب..
چه نقشی؟
از که؟
در این ازدحام می ماند؟


چه باغ ها به گذر ها -پرازشکوفه ی سیب-
چه عطر ها که تورا در مشام می ماند


ستاره ها و سحر هاوصخره ها وسفر...
چه خوب!
زینهمه بر جا کدام می ماند


مسافران زعطش دسته دسته میمیر ند
و چشمه ی حیوان در ظلام می ماند...

 


نوشته شده در جمعه 92/7/5ساعت 2:55 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک