زمزمه های یک شب سی ساله

من وخاکستریهایم...»

 

به قد یک سر سوزن ،فقط امروزبامن باش

به یک نوشیدنی تلخ دراندوه این زن باش

 

نه عاشق نیستم حتی ،کسی درمن پریشان نیست

سرم رادرشب یلدای یک آغوش دامن باش

 

من ازافراط می ترسم خودت رامختصرترکن

درون لحظه های من به یک حدمعین باش

 

من وخاکستریهایم پرازآشوب وشب اما

تویک آرامش آبی مطنطن،تن ت تن ،تن باش

 

مراهرلحظه می لرزانداین تشویش بی توضیح

مراهرلحظه پیداکن مراهرلحظه روشن باش

 

اگرمشتم پرازخالی خالی است وتنهایم

توباپشتم مدارا کن عزیزمن توحتمن باش

 

شبی که سخت می میرم خبرکن قاصدکهارا

به فکر شعر تابوتم ،به فکرگریه کردن باش

 

 


 


نوشته شده در چهارشنبه 92/3/22ساعت 1:26 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک