زمزمه های یک شب سی ساله
الماس چشمِ آسمان گیسوی من، بنشین جادوگرِمکارِ لب جادوی من، بنشین این بار هم که بد قلق بازی درآوردی بردار ابرو را، خدا ابروی من بنشین خط لبت را صاف کن ای ارمنی لبخند ریمل کشیدی ماه چم آهوی من، بنشین بالا بزن یک بار دیگر آستینت را سرخ و سفید و بور، رویاروی من بنشین نه! آن طرف نه، بچه های کوچه می بینند- لب بازی ما را، بیا این سوی من بنشین زیر لباست گنج قایم کرده ای انگار! آن دکمه ها را باز کن، پهلوی من بنشین یک خواهش کوچک- بیا و "نه" نگو، باشد؟ یک نیم ساعت بر سر زانوی من بنشین
نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت
7:35 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |