زمزمه های یک شب سی ساله
پروانه و کودک با آنکه روزی در خزان یاسهای دست تو پژمرد نام تو را در باغ پیچکهای وحشی می توان برد باور نداری پس ببین این ما نبودیم عشق ما بود در دستهای روشن آیینه ها یکباره تا خورد یادی پریشان مانده با من از جوانی از تو ای عشق آن سالها را پیش از اینها خاطرات دیگری بود با من بمان زیبا صمیمی پاک در این باغ پاییز دور از نگاه آنکه او آن میوه ی ممنوعه را خورد پرواز دارم یک نیستان شاپرک را صبحگاهان یک روز هم پروانه ای در دستهای کودکی مرد
نوشته شده در شنبه 92/2/21ساعت
7:32 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |