زمزمه های یک شب سی ساله
موجی که شاید در جنون هفت دریا نیست مهمان نمی خواهید آقا اهل این جا نیست از شوق سر شار است اما در تنش نا نیست دیدند دل تنگ است اینجا را نشان دادند تا عقده اش را وا کند دستی که پیدا نیست در وسعت صحنت کبوتر وار می چرخد تا باورش گرددکه این گلدسته رویا نیست در حوض چشمش حلقه حلقه موج بی تابی ست موجی که شاید در جنون هفت دریا نیست هر لحظه با داغ بقیعت گرم می گیرد یخ می زند آهی که در آن سوز زهرا نیست با بغض نخلستانی ات در خلوتش غوغا ست احساس غربت می کند وقتی که تنها نیست فریاد یک عمر است در شور غزلهایش از شوق دیدارت نفسهایش مهیا نیست بگار امشب پا به پای دستها آقا او هم ضریحت را بگیرد اهل اینجا نیست
قالب : پیچک |