زمزمه های یک شب سی ساله
و مادرم دو چک آبدار کارم کرد تمام شب متلکهای تلخ بارم کرد نگاهی از سر درماندگی به من انداخت تعجب از خودم و حجم انتظارم کرد نشست هوره کشید و به سینه اش کوبید از اینکه چشم سیاه تو غصه دارم کرد و گفت : کاش نزائیده بودمت روله که عاشقی تو آواره از دیارم کرد ! تمام اهل محل توی کوچه جمع شدند نگاهشان به غم مزمنی دچارم کرد پدر رسید چپق دود کرد و آه کشید به صبر دعوتم _ آنچه که من ندارم _ کرد *** تمام غربتم از عشق توست اما باز بنازمش که چنین مرد و بردبارم کرد
نوشته شده در دوشنبه 92/2/9ساعت
4:51 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |