زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

کوچشم آبی ات که بهاری کند مرا
در انجماد عاطفه جاری کند مرا


من بی عصا گذشتن از احساس پیری ام
تا دستهای گرم تو یاری کند مرا


ای کاش چشم کافر هر جا نشین تو
از درد بی کسی متواری کند مرا


فردا که می روی به افقهای دور، کاش
گرد گذشتن تو غباری کند مرا


از هجرت کبوتری ام خسته ام ولی
کو آن قفس که باز بهاری کند مرا؟
 




نوشته شده در جمعه 92/1/23ساعت 5:38 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک