زمزمه های یک شب سی ساله

 


گله و قامت کوه و شب تابستانی
هی هی خسته ولی شب شکن چوپانی


نی بزن مرد شبان شب پره ها بیدارند
و من بی کس و تنها که خودت می دانی


من به نمناکی چشمان خود عادت دارم
تو چرا خیس تر از مرحمت بارانی؟


همره یکدگر و تشنه ی یک حرف، بگو
من به مانند توام یا تو به من می مانی؟


غزلی خوندم و تا بانگ سحر می خوانم
حرمت چشم نجیبی که نمی خوابانی


لب گشودی و پر از عاطفه با من گفتی:
نفست گرم، جوان! خوب غزل می خوانی


«هم عطش» سنگ صبور غم تو می مانم
راستی پیش دل عاشق من می مانی؟


گله و قامت کوه و شب تابستانی
قلم و دست و دل شاعر خوزستانی

 


نوشته شده در یکشنبه 92/1/18ساعت 6:55 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک