زمزمه های یک شب سی ساله
تقدیم به استادم خانم دکتر نجفی که مثل چراغی فرا راه بود در دیگران می جویی ام اما بدان ای دوست اینسان نمی یابی ز من حتی نشان ای دوست من در تو گم گشتم مرا در خود صدا می زن تا پاسخم را بشنوی پژواک سان ای دوست در آتش تو زاده شد ققنوس شعر من سردی مکن با اینچنین آتش به جان ای دوست گفتی بخوان خواندم اگر چه گوش نسپردی حالا که لالم خواستی پس خود بخوان ای دوست من قانعم آن بخت جاویدان نمی خواهم گر می توانی یک نفس با من بمان ای دوست یا نه تو هم با هر بهانه شانه خالی کن از من من این بر شانه ها بار گران ای دوست نا مهربانی را هم از تو دوست خواهم داشت بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست آنسان که می خواهد دلت با من بگو آری من دوست دارم حرف دل را بر زبان ای دوست
قالب : پیچک |