زمزمه های یک شب سی ساله
-حافظ ای که در چشم تو صدها غزل آرمیده چشمه ی شعر و غزل در دل من خشکیده روحم آواره به دنبال صدایی از تو و تو آرام در آن مقبره آرامیده غزلت جام جنونی ست لبالب از عقل که هزار عاقل و دیوانه از آن نوشیده پیش از اینها خبری از غزل و عشق نبود عشق از ابر نگاهت به زمین باریده هستی ام بوی عطش می دهد ای اقیانوس تشنگی مثل لباسی به تنم پیچیده کاش بر خیزی و یکباره بر انگیزانی مرده ای را که در اعماق دلم خوابیده
نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت
6:8 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |