زمزمه های یک شب سی ساله
-نامه چند وقت است که از حال شما بی خبرم راستش شاعرم و سخت شلوغ است سرم با غزل روز به شب می برم و شبها هم بی تو از کوچه ی تنهایی خود می گذرم باری از حال من خسته اگر می پرسی نفسی می کشم و در غم تو غوطه ورم نامه ات باز هم امروز به دستم نرسید باز دلواپسم و یک شب دیگر پکرم راستی آنهمه دیروز پر از عشق چه شد کاش می شد که تو را باز به آنجا ببرم باز هم وقت خدا حافظی و دلتنگی ست باز هم سایه فکنده ست غمی روی سرم
نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت
6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |