زمزمه های یک شب سی ساله
-آدمها دلخسته ام از پوچی دنیای آدمها از پوچی دنیای بی معنای آدمها جایی برای خود در این دنیا نمی بینم آواره ام در کوچک دنیای آدمها بر لب سلام و خنده در دل دشنه و دشنام این است معنای محبتهای آدمها نان و دروغ و خون به هم آغشته می گردد در سفره ی رنگین نا زیبای آدمها تبعیدی ام اما به جرمی که نمی دانم جرمم چه بود ای آدم ای بابای آدمها یک نامه در دست من است و زیرش امضایی شکل طناب داری است امضای آدمها
نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت
6:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |