زمزمه های یک شب سی ساله
-شهر لال باور نمی کنند که این شهر لال نیست حرفی بزن سکوت من و تو حلال نیست زنجیر بسته اند به پای پرنده ها یعنی که ما پرنده نداریم و بال نیست عکس درون قاب شده ست آسمان شهر ای دل بگو تو را به خدا این زوال نیست هیهات بغض حنجره ام را دریده است اما برای گریه و زاری مجال نیست سد گشته است جاری آواز آبها ای قطره ها شکستن این سد محال نیست باید گلوی مشترکی شد و داد زد فرصت برای همهمه و قیل و قال نیست
نوشته شده در جمعه 91/7/7ساعت
6:4 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |