زمزمه های یک شب سی ساله

ماند دیگر هیچ

 

شب ماند و طوفان ماند و دیگر هیچ

از خنده هایم یک رد پا ماند و دیگر هیچ

 

پاییز حتی سروها را نیز با خود برد

از باغ اسمی بی مسما ماند و دیگر هیچ

 

از آنهمه با موج همبستر شدن تنها

در خاطرم تصویر دریا ماند و دیگر هیچ

 

نام بردارهای من طوفان و دریا بود

با من فقط نامی از آنها ماند و دیگر هیچ

 

امروز هم در ابرهای سوخته گم شد

من ماندم و امید فردا ماند و دیگر هیچ


نوشته شده در سه شنبه 91/6/14ساعت 7:53 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک