زمزمه های یک شب سی ساله

در خواب میبینم

 

تو را چون آرزوهایم فقط در خواب میبینم

تو را تنها ترین همسایه ی سهراب می بینم

 

تو را وقتی که شعرت را برای آب می خوانی

شبیه ماه و دریا را ز تو بیتاب می بینم

 

شبانه بر سر سجاده با عشق علی در دل

تمام منطقت را منطق محراب می بینم

 

تو چون رودی خروشیدی به دریا ها سفر کردی

من مرداب دریا را فقط در خواب میبینم

 

-چرا از خودت نمی گویی

 

دلم گرفت چرا از خودت نمی گویی؟

برای خاطر ما از خودت نمی گویی؟

 

تمام شعر به این نکته فکر می کردم

که هیچ وقت شما از خودت نمی گویی

 

چرا فقط به تماشا نشسته ای ما را

شبیه آینه ها از خودت نمی گویی

 

مگر تو بعد نمازت دعا نمی خوانی ؟

و در دعا به خدا از خودت نمی گویی

 

گمان کنم که دعاهای هر نمازت هم

برای ماست شما از خودت نمی گویی

 

 


نوشته شده در سه شنبه 91/6/14ساعت 7:47 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک