زمزمه های یک شب سی ساله

 

 

-چه سخت می گذرد

 

گفتی چقدر ساده و ناشی سروده ام

گفتم قبول ،شاعر خوبی نبوده ام

 

دلگیر می شوی که بگویم من از نخست

از ابتدای راه تو تاریک بوده ام

 

دیگر به حرف آینه ها دل نمی دهم

از بس که سنگ بتکده ها را ستو ده ام

از من سوال کن که بگویم معاد چیست

من لب به بحث رویش فردا گشوده ام

 

از بس غزل برای تو گفتم دلم گرفت

این بار یک سپیده برایت سروده ام

من با چشمهایت زندگی می کنم

راستی

این روزها زندگی چه سخت می گذرد

 

 

-گاهی می نویسم

 

این نامه را با عذر خواهی می نویسم

وقتی دلم تنگ است گاهی می نویسم

 

 

بی شعر طی شد روزگاری سخت حالا

بعد از گذشت چند ماهی می نویسم

 

 

 

در نا مه ای که پیش از این دادی برایم

پرسیده بودی از چه راهی می نویسم ؟

 

 

گفتم که نازک دل شدم در شهر غربت

با هر سکوت و هر نگاهی می نویسم

 

با اینکه شاعر نیستم مانند سابق

اما تو تا وقتی بخواهی می نویسم


نوشته شده در سه شنبه 91/6/14ساعت 7:46 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک