زمزمه های یک شب سی ساله
و واژه شکل گلی سرخ شد... معطر شد
و خانه باغچه شد... باغچه مکرر شد
و عطر آنچه گل سرخ، شهر را پر کرد
و کوچههای جهان باغهای قمصر شد
و واژه، حوض حیاطی که کاشی آبی
که چند ماهی قرمز در آن شناور شد
و ماهیان همه مانند خون لخته شدند
که هر کدام پرید آسمان کبوتر شد
یکی، شبیه جسد پارههای سربازی
که باد میزندش سمتهای دیگر شد
یکی دو چکمة پاره، دو استخوان تهی
دو چشم خیس نشسته به کوبة در شد
یکی شبیه دلی شد ـ دلی مچالهشده ـ
میان آینه پاشید، شکل دختر شد
و واژه باز گلی شد... گلی که پرپر شد
و واژه پیرترین شد... شکست... مادر شد
نوشته شده در پنج شنبه 91/6/9ساعت
6:12 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |