زمزمه های یک شب سی ساله
دقیقههای بدون تو نفرت انگیزند که باید از تو و چشمان تو بپرهیزند؟
و درد، بر در و دیوار خانه میریزند
شکوفههای درختان خانه هم انگار
بدون تو، همه در انتظار پاییزند
دو چشم منتظر من چرا نمیفهمند
چقدر نبض دلم تند میزند، انگار
تمام ثانیهها از سکوت لبریزند
و لحظهای که تو باید میآمدی هم رفت
نشد اهالی اینجا ز شوق برخیزند
نشد من و تو برای همیشه ما باشیم
نشد نگاه من و تو به هم درآمیزند
???
تمام روز بدون هدف در این فکرم
که لحظههای بدون تو نفرتانگیزند...
نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت
2:21 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |