زمزمه های یک شب سی ساله


اطلسیهای‌ نگاه‌ شاعری‌ پژمرد
باد آمد، خنده‌اش‌ را چید، با خود برد


آسمان‌ غمگین‌ترین‌ شعر خودش‌ را خواند
آسمان‌ سنگین‌ترین‌ بغض‌ خودش‌ را خورد


باغ‌ در آشوب‌ طوفان‌ از شکفتن‌ ماند
تا گسست‌ از هم‌ تمام‌ شاخه‌های‌ تُرد


شاعری‌ در های‌ و هوی‌ شهر تنها زیست‌
شاعری‌ در های‌ و هوی‌ شهر تنها مُرد


صبح‌ فردا، زیر پای‌ عابران‌ در باد
برگهای‌ دفتر شعری‌ ورق‌ می‌خورد



نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 2:19 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک