زمزمه های یک شب سی ساله
قطب یخزده
تحقیر میشدم، که تو قدّ جهان شدی
با روح بغض کرده من مهربان شدی
سرما گرفته بود دو دست مرا که تو
در این دو قطب یخزده آتشفشان شدی
و من تمام وسعت خود را دعا شدم
شاید تو مستجاب شوی، ناگهان، شدی!
روح مرا سکون غریبی گرفته بود
دریا شدی و باد شدی، بادبان شدی
تسخیر کرده بود مرا دستهای خاک
تو آمدی و بال مرا آسمان شدی
چیزی نداشتم همه از دست رفته بود
اما برای من تو زمین و زمان شدی
O
فرقی نمیکند که بهم میرسیم یا...
در سینهام برای ابد جاودان شدی
نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت
2:18 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |