زمزمه های یک شب سی ساله
عشق جنون مدارا
گر چه از فاصله ماه به من دور تری
ولی انگار همین جا و همین دور و بری
ماه می تابد و انگار تویی می خندی
باد می آید و انگار تویی می گذری
شب و روز تو ـ نگفتی ـ که چه سان می گذرد
می شود روز و شب اینجا که به کندی سپری
*
گر چه آنجا کمی از فصل زمستان باقی ست
و هنوز از یخ و برفاب ولنجک اثری
باز بگذار در و پنجره ها را امشب
باد می آید و می آورد از من خبری
خبری تازه که نه یک خبر سوخته را
باد می آورد از فاصله دور تری
خبر اینقدر قدیمی ست که هر پیر زنی
خبر اینقدر بدیهی ست که هر کور و کری
می تواند که به یاد آورد و بشنودش
تو که خود فاعل و مفعول و نهاد خبری
نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت
2:15 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )
قالب : پیچک |