زمزمه های یک شب سی ساله
سفر
دلم گرفته خدا را بگو چه کار کنم
غروب می وزد از چارسو چه کار کنم
گرفتم اینکه دل از خانه خودم کندم
به آن دو پنجره روبرو چه کار کنم *
به آن دریچه سبزی که صبحها لب او
شکفته می شد با گفتگو چه کار کنم
تمام این همه فانوس نیمه روشن هیچ
به آن چراغ فروزان - به او - چه کار کنم
شکسته های دل خسته را کجا ببرم
به درد این سر پر های و هو چه کار کنم
به فرض هم که فراموش می شود همه چیز
به نعش یک دل بی آرزو چه کار کنم
اگرچه با دل خون نیز می شود خندید **
ولی به بغض غریب گلو چه کار کنم
زمان زمانه ننگین مرد سالاریست
پدر،برادر،دایی ،عمو چه کار کنم
نه! من چکار به سالاری شما دارم
دلم گرفته فلانی بگو چه کار کنم
قالب : پیچک |