زمزمه های یک شب سی ساله
بوی کسی که خشکشده لای دفترم
پیچیده در فضای اتاق مجاورم
پیچیده در اتاق «کسی نیست» بویشان
باید از این معادله سر در بیاورم
زیبایی تو کوچهی ما را گرفتهاست
این هم به گفتهی تو زیادیاست از سرم
تنها صدات توی هوا ایستادهبود
آوردمش اتاق نشسته برابرم
حالا کنار پنجرهی این اتاق تلخ
وردست چای و قلقل داغ سماورم
در کیف این هوای بهاینشکل دور خود
میپیچد و بهحرف میآید:
پشت کدام کلمه سرک میکشی به متن؟
روی کدام جمله هوای تو زد سرم؟
که من به دیدن کلماتی به شکل تو
در ساختار هر کلمه دست میبرم
اما دری به دیدن تو وا نمی شود
این سعی مردهایست که پشت همان درم
:«این لرزهی صدای زمستانی آشناست
این را شنیدهام م م من از د دفترم»
این جمله را که توی گلوی تو روشناست –
از سالهای قبل بهاین جملهمیبرم
«نقطه . تمام. این غزل آخر من است.
قالب : پیچک |