زمزمه های یک شب سی ساله

1.    داوود افشین پور:

دوباره یک نفر از چشم سایه اش افتاد
کسی که آخر این شعر خسته شد ،جان داد


سکوت چیز بدی نیست . ما فقط باید
بدون درد بمیریم،گنگ وبی فریاد


دوباره باید از اینجا ...برو خداحافظ
قفس برای دل من : غریبه ی آزاد!


پرنده میل عجیبی به خودکشی دارد
همین که دست خودش بود و اتفاق افتاد


غروب ..خلوت یک صندلی که می گرید
صدای جرجر ِدر در همیشه زوزه ی باد


کسی که یک شبه از چشم سایه اش ...چون که
پرنده بود ، پرنده که می رود از یاد


نوشته شده در جمعه 91/5/13ساعت 5:13 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک